صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

  1. #1
    Behrooz
    Guest

    شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    ميدونم خيلي از شما دوستان اين كتاب را خونديد . شايد هم با ترجمه هاي مختلف ديده باشيد اين كتاب را .

    اين كتاب يه شكلي هميشه با من بوده . هميشه نسخه اصلي خودم را ( كلاس دوم ابتدايي كادو گرفته بودم ) با خودم دارم و تا امروز كه بيش از سي سال دارم و در حال گذراندن و تجربه دهه چهارم زندگي ام هستم بيش از 200 مرتب اون را خوندم و ميشه گفت كتاب مقدسم شده . شايد تا امروز بيش از 500 نسخه از اون را هديه داده ام به كساني كه دوستشان داشته ام و معتقد بودم هنوز مي تونند مار بوآ را داخل شكم فيل ببيند .

    اين تاپيك را باز نكردم كه اين كتاب را ارائه كنم . قصدم اين است كه بيشتر در مورد اين كتاب با شما حرف بزنم . از چيزهايي كه از اين كتاب درك كرديم بيشتر با هم حرف بزنيم .
    اميدوارم دوستان هم منو ياري كنند در اين تاپيك

  2. #2
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    به لئون ورث
    از بچه‌ها عذر می‌خواهم که اين کتاب را به يکی از بزرگترها هديه کرده‌ام. برای اين کار يک دليل حسابی دارم: اين «بزرگتر» بهترين دوست من تو همه دنيا است. يک دليل ديگرم هم آن که اين «بزرگتر» همه چيز را می‌تواند بفهمد حتا کتاب‌هايی را که برای بچه‌ها نوشته باشند. عذر سومم اين است که اين «بزرگتر» تو فرانسه زندگی می‌کند و آن‌جا گشنگی و تشنگی می‌کشد و سخت محتاج دلجويی است. اگر همه‌ی اين عذرها کافی نباشد اجازه می‌خواهم اين کتاب را تقديم آن بچه‌ای کنم که اين آدم‌بزرگ يک روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی بچه‌ای بوده
    (گيرم کم تر کسی از آن‌ها اين را به ياد می‌آورد).
    پس من هم اهدانام‌چه‌ام را به اين شکل تصحيح می‌کنم:
    به لئون ورث موقعی که پسربچه بود

    -----------------
    انتوان از همين شروع كتاب ، خط مشي فكري اش را مشخص مي كند . به خواننده القا مي كند كه قراراست توي اين كتاب چي بخواند .
    از همان ابتداي كتاب ، ادم بزرگ ها را كه نشانه دور شدن انسانها از پاكي و صميميت دروني شان است نشان مي دهد . حتي آخر اهدانامه مجبور مي شود كه كتاب را به كودكي دوستش تقديم كند تا جايي براي شك و شبهه نماند .
    با هم جلوتر مي رويم و بيشتر در موردش حرف مي زنيم .


  3. #3
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    يک بار شش سالم که بود تو کتابی به اسم قصه‌های واقعی که درباره‌ی جنگل بِکر نوشته شده بود تصوير محشری ديدم از يک مار بوآ که داشت حيوانی را می‌بلعيد. آن تصوير يک چنين چيزی بود:











  4. #4
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    تو کتاب آمده بود که: «مارهای بوآ شکارشان را همين جور درسته قورت می‌دهند. بی اين که بجوندش. بعد ديگر نمی‌توانند از جا بجنبند و تمام شش ماهی را که هضمش طول می‌کشد می‌گيرند می‌خوابند».
    اين را که خواندم، راجع به چيزهايی که تو جنگل اتفاق می‌افتد کلی فکر کردم و دست آخر توانستم با يک مداد رنگی اولين نقاشيم را از کار درآرم. يعنی نقاشی شماره‌ی يکم را که اين جوری بود:





    شاهکارم را نشان بزرگ‌تر ها دادم و پرسيدم از ديدنش ترس‌تان بر می‌دارد؟
    جوابم دادند: -چرا کلاه بايد آدم را بترساند؟

    نقاشی من کلاه نبود، يک مار بوآ بود که داشت يک فيل را هضم می‌کرد. آن وقت برای فهم بزرگ‌ترها برداشتم توی شکم بوآ را کشيدم. آخر هميشه بايد به آن‌ها توضيحات داد. نقاشی دومم اين جوری بود:









    بزرگ‌ترها بم گفتند کشيدن مار بوآی باز يا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بيش‌تر جمع جغرافی و تاريخ و حساب و دستور زبان کنم. و اين جوری شد که تو شش سالگی دور کار ظريف نقاشی را قلم گرفتم. از اين که نقاشی شماره‌ی يک و نقاشی شماره‌ی دو ام يخ‌شان نگرفت دلسرد شده بودم. بزرگ‌ترها اگر به خودشان باشد هيچ وقت نمی‌توانند از چيزی سر درآرند. برای بچه‌ها هم خسته کننده است که همين جور مدام هر چيزی را به آن‌ها توضيح بدهند.
    ناچار شدم برای خودم کار ديگری پيدا کنم و اين بود که رفتم خلبانی ياد گرفتم. بگويی نگويی تا حالا به همه جای دنيا پرواز کرده ام و راستی راستی جغرافی خيلی بم خدمت کرده. می‌توانم به يک نظر چين و آريزونا را از هم تميز بدهم. اگر آدم تو دل شب سرگردان شده باشد جغرافی خيلی به دادش می‌رسد.
    از اين راه است که من تو زندگيم با گروه گروه آدم‌های حسابی برخورد داشته‌ام. پيش خيلی از بزرگ‌ترها زندگی کرده‌ام و آن‌ها را از خيلی نزديک ديده‌ام گيرم اين موضوع باعث نشده در باره‌ی آن‌ها عقيده‌ی بهتری پيدا کنم.
    هر وقت يکی‌شان را گير آورده‌ام که يک خرده روشن بين به نظرم آمده با نقاشی شماره‌ی يکم که هنوز هم دارمش محکش زده‌ام ببينم راستی راستی چيزی بارش هست يا نه. اما او هم طبق معمول در جوابم در آمده که: «اين يک کلاه است». آن وقت ديگر من هم نه از مارهای بوآ باش اختلاط کرده‌ام نه از جنگل‌های بکر دست نخورده نه از ستاره‌ها. خودم را تا حد او آورده‌ام پايين و باش از بريج و گلف و سياست و انواع کرات حرف زده‌ام. او هم از اين که با يک چنين شخص معقولی آشنايی به هم رسانده سخت خوش‌وقت شده.




    ----------------------------


    آنتوان در اين قسمت به موضوعي جالب اشاره مي كند . انسانهايي كه غرق در زندگي مادي شده اند و ديگر نمي توانند مسائل اساسي زندگي را درك كنند با نماد آدم بزرگ ها كه نمي توانند فيل را در شكم مار بوآ ببينند ، به تصوير كشيده شده اند . انسانهايي كه فقط ظاهر هر چيز را مي بينند و در مورد هر مطلبي فقط از روي ظاهر آن قضاوت مي كنند . انسانهايي كه زير چرخ اين جهان صنعتي هر روز بيشتر از روز قبل له مي شوند و ديگر فرصت ندارند كه در مورد مطلبي به عمق آن بنگرند . از اين تيپ انسانها من و شما هم هر روز پيرامون خود بسيار مي بينيم .

    در مورد اين مطلب در پست هاي بعدي بيشتر صحبت خواهيم كرد . سعي مي كنم نمونه هايي براي روشن شدن بيشتر مطلب ارائه كنم .



  5. #5
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    شايد شما هم در جمع دوستان يا يك مهماني به اين موضوع برخورد كرده باشيد . مخصوصا وقتي داستان زجرآور مي شود كه مي بينيد تمام صحبت هاي رد و بدل شده در اين جمع ، به موضوعاتي اختصاص دارد كه حوصله شما را سر مي برد . صحبت بر سر تيم هاي فوتبال كه اغلب به درگيري بين افراد مي انجامد و نكته جالب اين است كه از اين افراد من تا حالا نديدم كسي حتي يه بار فوتبال بازي كرده باشد . دعوا بر سر بازيكنان و قيمت هاي سرسام آور بازيكنان در نقل و انتقالات باشگاهي . البته معلوم است كه اگر كسي صاحب باشگاهي باشد صحبت در اين موارد مي تواند مفيد باشد لاقل براي كاري كه انجام مي دهد .
    بحث در مورد زنهاي زيبا كه در همان مهماني حضور دارند و بد داستان آنجاست كه مجبور خواهي بود براي حفظ ظاهر به دروغ هاي بي سر و ته اين افراد در مورد خاطرات خيالي شان گوش بدهي و دم نزني . هر يك خاطراتي را تعريف ميكنند كه به ندرت در فيلم هاي مشهور هاليوود ديده مي شود .
    در اين ميان ناگهان مي بيني نگاه ها به لباس جديد يكي از افراد در جمع بر مي گردد و ناگهان صحبت ها به انواع مدل لباس و مارك هاي مختلف تبديل مي شود . اينكه فلان مارك ايتاليايي چنين قيمت دارد و فلان هنرپيشه دنيا از اين مارك استفاده مي كند بي آنكه كسي از خودش بپرسد اتلاف وقت در اين مورد چه فايده اي مي تواند براي جمع داشته باشد و ساعات آخر شب است كه مي بيني كه ذهنت با هزار ديتا بي مورد و بي هدف خسته شده و متنفري كه چرا يك شب خوب را چنين خراب كرده اي .
    شبي را كه مي توانستي در كنار يك رودخانه با دوست همدلي چادري برپا كني و ساعتي به ماهيگيري بگذراني و از طبيعت بكر اطرافت لذت ببري . به سمفوني بي نظيز قورباغه ها گوش بدي و حس كني كه در دور و اطرافت چه زندگي هايي در جريان است .
    چنين شبي را خراب كرده اي با نشستن در جمعي كه جز به زنان و بازيكن تيم رئال و فلان مد لباس و بهمان مدل ماشين روز دنيا ( كه چند ميليون دلار قيمت دارد و داخلش همه چيز دارد . از فاكس و تلفن بگير تا يخچال و گيرنده ماهواره و . . . - بي آنكه لحظه اي بيانديشي آيا واقعا داشتن چنين وسيله اي ضمانتي براي شادي يا خوشبختي تو فراهم مي كند يا نه ) نمي انديشد و خودش را محق مي داند كه تو را هم در اين دنياي شيرين اش سهيم كند .

  6. #6
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    اين جوری بود که روزگارم تو تنهايی می‌گذشت بی اين که راستی راستی يکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزنم،

    تااين که زد و شش سال پيش در کوير صحرا حادثه‌يی برايم اتفاق افتاد؛ يک چيز موتور هواپيمايم شکسته بود و چون نه تعميرکاری همراهم بود نه مسافری يکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمير مشکلی برآيم. مساله‌ی مرگ و زندگی بود. آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف می‌داد.


    --------------------
    اينجا يكي از قسمت هاي دردناك ماجراي اين كتاب شروع ميشه .
    من خودم به نوعي اش را تجربه كرده ام . سالهاي سال را يكي ز پس ديگري مي گذراني بي آنكه واقعا كسي را داشته باشي كه دو كلمه حرف حساب باهاش بزني .
    گاهي هم مجبور هستي براي حفظ روابط اجتماعي ات با اين جماعت پيرامونت بگردي و لاقل ظاهرت را حفظ كني و همين حفظ ظاهر براي برخي آدم ها اين شبهه را به وجود مي آورد كه با تو همفكر و هم مسلك هستند و همين شروع دردسر است . چون بايد تحملش كني و به ناچار وقت هايي را نابود كني .

  7. #7
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    شب اول را هزار ميل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه‌ها به روز آوردم پرت افتاده‌تر از هر کشتی شکسته‌يی که وسط اقيانوس به تخته پاره‌يی چسبيده باشد. پس لابد می‌توانيد حدس بزنيد چه جور هاج و واج ماندم وقتی کله‌ی آفتاب به شنيدن صدای ظريف عجيبی که گفت: «بی زحمت يک برّه برام بکش!» از خواب پريدم.
    ها؟
    يک برّه برام بکش...
    چنان از جا جستم که انگار صاعقه بم زده. خوب که چشم‌هام را ماليدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسيار عجيبی را ديدم که با وقار تمام تو نخ من بود. اين به‌ترين شکلی است که بعد ها توانستم از او در آرم، گيرم البته آن‌چه من کشيده‌ام کجا و خود او کجا! تقصير من چيست؟ بزرگ‌تر ها تو شش سالگی از نقاشی دل‌سردم کردند و جز بوآی باز و بسته ياد نگرفتم چيزی بکشم.
    با چشم‌هايی که از تعجب گرد شده بود به اين حضور ناگهانی خيره شدم. يادتان نرود که من از نزديک‌ترين آبادی مسکونی هزار ميل فاصله داشتم و اين آدمی‌زاد کوچولوی من هم اصلا به نظر نمی‌آمد که راه گم کرده باشد يا از خستگی دم مرگ باشد يا از گشنگی دم مرگ باشد يا از تشنگی دم مرگ باشد يا از وحشت دم مرگ باشد. هيچ چيزش به بچه‌يی نمی‌بُرد که هزار ميل دور از هر آبادی مسکونی تو دل صحرا گم شده باشد.


    02A.jpg

    وقتی بالاخره صدام در آمد، گفتم:
    آخه... تو اين جا چه می‌کنی؟
    و آن وقت او خيلی آرام، مثل يک چيز خيلی جدی، دوباره در آمد که:
    بی زحمت واسه‌ی من يک برّه بکش.
    آدم وقتی تحت تاثير شديد رازی قرار گرفت جرات نافرمانی نمی‌کند.
    گرچه تو آن نقطه‌ی هزار ميل دورتر از هر آبادی مسکونی و با قرار داشتن در معرض خطر مرگ اين نکته در نظرم بی معنی جلوه کرد باز کاغذ و خودنويسی از جيبم در آوردم اما تازه يادم آمد که آن‌چه من ياد گرفته‌ام بيش‌تر جغرافيا و تاريخ و حساب و دستور زبان است، و با کج خلقی مختصری به آن موجود کوچولو گفتم نقاشی بلد نيستم.
    بم جواب داد: عيب ندارد، يک بَرّه برام بکش.

  8. #8
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    يك نكته را براي آگاهي دوستان بايد اضافه كنم . جرقه هاي اصلي خلق اين داستان در واقع از يك اتفاق واقعي به وجود آمده است .
    خلبان سالهاي قبل از نگارش اين داستان ، در يكي از پروازهاي خود در صحراي موريتاني در دل بيابان هاي آفريقا سقوط مي كند و به شكل معجزه آسايي از اين حادثه جان سالم به در مي برد . فاصله سقوط آنتوان تا رسيدن تيم نجات و رهايي او ، چند روزي است كه در بيابان سپري مي گردد .

    نمي دونم تا حالا شب را توي كوير بوده ايد ؟ به نظر من زيباترين تصويري كه مي توان در طبيعت ديد ، شب توي كوير است . يه سكوت عجيب در عين حال كه مي توان جريان سيال زندگي را حس كرد . غوغا و عشقبازي ستارگان در آسمان و . . .
    اگر تا امروز شبي را در كوير نبوده ايد ، پيشنهاد مي كنم اين زيبايي را از دست ندهيد . شايد پسر كوچكي به سراغ شما آمد و . . .

  9. #9
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    تا اينجاي داستان را كه خوانديد ، تصور مي كنم تا حدودي به محتواي داستان و چيستي آن پي برده ايد .
    تا حدودي دانسته ايد كه نويسنده چه قصدي دارد از نگارش آن و چطور هسته اوليه آن به وجود آمده است .

    در اين قسمت شايسته مي دونم خلاصه اي از زندگي آنتوان خالق اين اثر بزرگ را براي دوستان ارائه كنم . البته اگر دوستان بيشتر علاقه مند بودند مي توانند به كتاب " خالق شازده كوچولو - نوشته استيسي شيف " مراجعه نمايند كه با همين نام در ايران نيز منتشر شده است .


    زندگينامه آنتوان - خالق شازده كوچولو

    «اگزوپري» فرزند سوم ژان دوسنت اگزوپري بود. او در 29 ژوئن سال 1900 در شهر ليون فرانسه به دنيا آمد.
    پدر و مادر او اهل ليون نبودند و در آن شهر نيز سكونت نداشتند، بنابراين تولد آنتوان در ليون كاملاً اتفاقي بود. چهارده سال بيشتر نداشت كه پدرش مرد و مادرش به تنهايي نگهداري و تربيت او را به عهده گرفت. دوران كودكي او با يك برادر و دو خواهر در سن موريس و مول كه املاك مادربزرگش در آنجا بود سپري شد و او دوره دبستان را در مان به پايان رسانيد. در آغاز دوره دبيرستان نزد يكي از استادان موسيقي به آموختن ويلن پرداخت. در 1914 براي ادامه تحصيل به سوئيس رفت. آنتوان در دوران تحصيل در دبستان و دانشكده، گاهي ذوق و قريحه شاعري و نويسندگي خود را با نگاشتن و سرودن مي آزمود و اغلب نيز مورد تشويق و تقدير دبيران و استادانش قرار مي گرفت. در سال 1917 تنها برادرش فرانسوا به بيماري روماتيسم قلبي درگذشت و بار مسؤوليت خانواده يكباره به گردن او افتاد.
    اگزوپري قصد داشت به خدمت نيروي دريايي درآيد، اما موفق نشد به فرهنگستان نيروي دريايي راه يابد. به همين دليل او در 21 سالگي به عنوان مكانيك در نيروي هوايي فرانسه مشغول به كار شد و در مدت دو سال خدمت خود، فن خلباني و مكانيك را فراگرفت، چنان كه از زمره هوانوردان خوب و زبردست ارتش فرانسه به شمار مي رفت. در سال 1923 بعد از اتمام خدمت سربازي قصد داشت به زندگي معمولي خود بازگردد و حتي مدتي نيز به كارهاي گوناگون پرداخت، ولي سرانجام با راهنمايي و اصرار يكي از فرماندهان نيروي هوايي كه سخت به او علاقه مند بود، به خدمت دايمي ارتش در آمد. بعد با پروازهاي بسيارش به سرزمينهاي گوناگون و به ميان ملتهاي مختلف با زيبايي هاي طبيعت و چشم اندازهاي متنوع جهان و با جامعه هاي گوناگون آشنا شد و طبع حساس و نكته سنجش بيش از پيش الهام گرفت و از هر خرمني خوشه اي يافت. سالها در راههاي هوايي فرانسه- آفريقا و فرانسه- آمريكاي جنوبي پرواز كرد. در 1923 پس از پايان خدمت نظام به پاريس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همين زمان بود كه نويسندگي را آغاز كرد.
    سنت اگزوپري جوان، به دختري دل بسته بود كه خانواده دختر به سبب زندگي نامنظم و پرحادثه هوايي با ازدواج آن دو مخالفت كردند. نشانه اي از اين عشق را در اولين اثرش به نام «پيك جنوب» (1929) مي توان ديد. در سال 1925 داستان كوتاهي از او به نام «مانون» در يكي از گاهنامه هاي پاريس چاپ شد، اما كسي او را در زمره نويسندگان به شمار نياورد، و خود او نيز هنوز به راستي گمان نويسندگي به خود نمي برد. در همين اوان بود كه براي يك مأموريت سياسي به ميان قبايل صحرانشين مور در جنوب مراكش رفت و چون به خوبي از عهده اجراي اين مأموريت برآمد، مورد تشويق فرماندهان و زمامداران وقت قرار گرفت. «پيك جنوب» اثر ديگر اگزوپري يادگار زماني است كه نويسنده هوانورد در ميان قبايل صحرانشين مراكش به سر مي برد. هنگام بازگشت به فرانسه نخستين ره آوردي كه با خود آورد، دستنويس كتاب پيك جنوب بود. او اين نوشته را توسط پسر عمويش به چند تن از اديبان و نويسندگان فرانسه نشان داد، و آنان بيش از حد انتظار تشويقش كردند. در همين اوان يكي از ناشران سرشناس پاريس قراردادي براي انتشار پيك جنوب و چند نوشته ديگر با او بست و آنگاه اگزوپري به ارزش كار خود پي برد.
    در سال 1927 براي انجام مأموريت ديگري به امريكاي جنوبي رفت و در آنجا وقت بيشتري براي پيگيري افكار خويش يافت. دو كتاب جالب او به نام «زمين انسانها» و «پرواز شبانه» يادگار آن زمان است. ، شهرت نويسنده با انتشار داستان «پرواز شبانه» Vol de Nuit آغاز شد كه با مقدمه اي از آندره ژيد در 1931 انتشار يافت و موفقيت قابل ملاحظه اي به دست آورد. حوادث داستان در آمريكاي جنوبي مي گذرد و نمودار خطرهايي است كه خلبان در طي طوفاني سهمگين با آن روبرو مي گردد و همه كوشش خود را در راه انجام وظيفه به كار مي برد. پرواز شبانه داستاني است در ستايش انسان و صداقت او در به پايان رساندن مسؤوليت اجتماعي و آگاهي دادن از احساس و نداي درون آدمي. اين داستان برنده جايزه فمينا گشت. سنت اگزوپري در طي يكي از پروازهايش كه با سمت خبرنگار جنگي به اسپانيا رفته بود، مجروح شد و ماهها در نيويورك دوران نقاهت را گذراند. در اين دوره «زمين انسانها» Terre des Hommes را نوشت كه در 1938 منتشر شد. نويسنده در اين اثر نشان مي دهد كه چگونه انساني كه در فضاي بي پايان خود را تنها مي يابد، هر كوه، هر دره و هر خانه را مصاحبي مي انگارد كه درواقع نيز نمي داند دوست است يا دشمن. سنت اگزوپري در اين داستان تجربه غم انگيز زندگي را با تحليلي دروني آميخته است كه از طراوت ولطف فراوان سرشار است. «زمين انسانها» به دريافت جايزه بزرگ آكادمي فرانسه نايل آمد.
    در سال 1930 بار ديگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه كه مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسي كرد. در سال 1941 اثر زيباي او به نام پرواز شبانه كه مورد تقدير و تحسين آندره ژيد نويسنده فرانسوي واقع شده بود، منتشر گرديد و چندي نگذشت كه به چند زبان اروپايي ترجمه شد و مقام ادبي و شخصيت هنري اگزوپري را به اثبات رسانيد. در سال 1935 با هواپيماي خود در كشورهاي مديترانه اي سفر كرد و بيش از پيش با زيبايي هاي محيط آشنا شد. سپس در كشورهاي آلمان نازي و اتحاد جماهير شوروي و ايالات متحده آمريكا به گردش پرداخت و از هريك از آن كشورها و از اين سفرهاي تفريحي و سياسي نوشته اي اندوخت و ارمغاني آورد كه در روزنامه ها و مجله هاي پاريس به چاپ مي رسيد. در سال 1937 از آمريكا بازگشت، ولي چون براثر سانحه هوايي كه در گواتمالا براي هواپيماي او پيش آمد، سخت آسيب ديده بود، مدتي بستري شد.
    در سال 1939 اثر معروف اگزوپري به نام «زمين انسانها» براي نخستين بار منتشر شد و چندان مورد توجه واقع شد كه از طرف فرهنگستان فرانسه به دريافت جايزه نايل شد. اگزوپري در همان سال بار ديگر به آلمان رفت و به رهبري اوتو آبتز مرد سياسي آلمان هيتلري و مدير انجمن روابط فرهنگي و فرانسه از مدارس برلن و از دانشگاه ديدن كرد. به هنگام بازديد از دانشگاه، از استادان پرسيد كه آيا دانشجويان مي توانند هرنوع كتابي را مطالعه كنند و استادان جواب دادند كه دانشجويان براي مطالعه هرنوع كتابي كه بخواهند آزادند، ولي در شيوه برداشت و نتيجه گيري اختيار ندارند، زيرا جوانان آلمان نازي به جز شعار «آلمان برتر از همه» نبايد نظر و عقيده اي داشته باشند. اگزوپري در همان چند ساعتي كه در دانشگاه و دبيرستانها به بازديد گذرانيد، از فرياد مدام «زنده باد هيتلر» و از صداي برخورد چكمه ها و مهميزها ناراحت بود، در هنگام بازگشت به اوتو آبتز گفت: من از اين تيپ آدم ها كه شما مي سازيد خوشم نيامد. در اين جوانها اصلاً روح نيست و همه به عروسك كوكي مي مانند. اوتو آبتز بسيار كوشيد تا با تشريح آرا و نظرات حزب نازي نويسنده جوان را با خود همداستان كند، ولي موفق نشد.
    پس از تسليم كشور فرانسه به آلمان، اگزوپري به امريكا تبعيد شد و كتابهاي زيبايي چون «قلعه»، «شازده كوچولو» و «خلبان جنگي» را در سالهاي تبعيد نوشت. سنت اگزوپري كه به هنگام جنگ خلبان جنگي شده بود، پس از سقوط فرانسه، به امريكا گريخت و در 1942 حوادث زندگي خود را به صورت داستان «خلبان جنگ» Pilore de guerre منتشر كرد كه گزارشي بود از نااميدي ها و واكنشهاي روحي خلباني در برابر خطرهاي مرگ و انديشه ها و القاي شهامت و پايداري. اثر كوچكي كه در آمريكا نوشته شده بود به نام «نامه به يك گروگان» Letter a un otage در 1943 منتشر شد. حوادث اين داستان در 1940 به هنگامي مي گذرد كه نويسنده از ليسبون، پايتخت پرتغال، پرواز مي كند و آخرين نگاهش را به اروپاي تاريك كه درچنگال بمب و ديوانگي اسير است، مي افكند. به چشم او حتي كشورهايي چون پرتغال كه ظاهراً از جنگ بركنار است، غمزده تر از كشورهاي مورد تهديد يا ويران شده به نظر مي آيد و با آنكه مردمش آسايشي دارند، همه چيز در شبحي غم انگيز فرورفته است.
    به هنگام گشايش جبهه دوم و پياده شدن قواي متفقين در سواحل فرانسه، بار ديگر با درجه سرهنگي نيروي هوايي به فرانسه بازگشت. در31 ژوئيه 1944 براي پروازي اكتشافي برفراز فرانسه اشغال شده از جزيره كرس در درياي مديترانه به پرواز درآمد، و پس از آن ديگر هيچگاه ديده نشد. دليل سقوط هواپيمايش هيچگاه مشخص نشد اما در اواخر قرن بيستم و پس از پيدا شدن لاشه هواپيمايش اينطور به نظر مي رسد كه برخلاف ادعاهاي پيشين، او هدف آلمانها واقع نشده است زيرا بر روي هواپيما اثري از تير ديده نمي شود و احتمال زياد مي رود كه سقوط هواپيما به دليل نقص فني بوده است. چهار سال پس از مرگش «ارگ» Citadelle از او انتشار يافت و چنانكه خود نويسنده در آن اظهار كرده بود، اثري ناتمام است كه هرگز پايان نمي پذيرد. اين اثر شامل مجموعه يادداشت هايي است كه سنت اگزوپري از تجربه ها و انديشه هاي زندگي خود بر جاي گذارده است.
    سنت اگزوپري، نويسنده اي شاعر و مخترعي با استعداد و مردي متفكر است. در آثار او كه همه حاكي از تجربه هاي شخصي است، تخيلهاي نويسنده اي انساندوست ديده مي شود كه در دنياي وجدان و اخلاق به سر مي برد و فلسفه اش را از عالم عيني و واقعي بيرون مي كشد. شخصيت پرجاذبه سنت اگزوپري كه نمونه واقعي بلندي طبع و شهامت اخلاقي بود، پس از مرگش ارزش افسانه اي يافت و آثارش در شمار پرخواننده ترين آثار قرار گرفت.

  10. #10
    Behrooz
    Guest

    پاسخ : شازده كوچولو - شاهكار بزرگ آنتوان دوسنت اگزوپري

    خيلي وقت بود اينطرفها نيامده بودم
    الان دلم واسه يه روزهايي كه با حاج محسن توي اين خلوتگه مي گشتيم تنگ شد .
    واسه اون روزهايي كه به قول اسماعيل خوئي : غم بود اما كم بود
    واسه اون روزهايي كه اينترنت بوي دوستي و رفاقت مي داد و بوي گند ادسنس و تبليغ فضاي پاكش را آلوده نكرده بود .
    واسه اون روزهايي كه . . .
    بگذريم

    اومدم ديدم بعد از من هم كسي توي اين تاپيك پست نزده . شايد يه وقتي حوصله كرديم و اين تاپيك را ادامه داديم .


    وقتي كه من بچه بودم
    پرواز يك بادبادك
    مي بردت از بام هاي سحر خيزي ي پلك
    تا
    نارنجزاران خورشيد
    آه
    آن فاصله هاي كوتاه


    وقتي كه من بچه بودم
    خوبي زني بود
    كه بوي سيگار ميداد
    و اشكهاي درشتش
    از پشت آن عينك ذره بيني
    با صوت قرآن مي آميخت


    وقتي كه من بچه بودم
    آب و زمين و هوا بيشتر بود
    و جيرجيرك
    شبها
    در متن موسيقي ماه و خاموشي ژرف
    آواز مي خواند


    وقتي كه من بچه بودم
    لذت خطي بود
    از سنگ
    تا زوزه آن سگ پير رنجور
    آه
    آن دستهاي ستمكار مظلوم


    وقتي كه من بچه بودم
    مي شد ببيني
    آن قمري ناتوان را
    كه بالش
    زين سوي قيچي
    با باد مي رفت
    مي شد
    آري
    مي شد ببيني
    و با غروري به بيرحمي بي ريايي
    تنها بخندي


    وقتي كه من بچه بودم
    در هر هزاران و يك شب
    يك قصه بس بود
    تا خواب و بيداري خوابناكت
    سرشار باشد


    وقتي كه من بچه بودم
    زور خدا بيشتر بود


    وقتي كه من بچه بودم
    بر پنجره هاي لبخند
    اهلي ترين سارهاي سرور آشيان داشتند
    آه
    آن روزها گربه هاي تفكر
    چندين فراوان نبودند
    وقتي كه من بچه بودم
    مردم نبودند


    وقتي كه من بچه بودم
    غم بود
    اما
    كم بود

Tags for this Thread

Bookmarks

قوانین ارسال

  • You may not post new threads
  • You may not post replies
  • You may not post attachments
  • You may not edit your posts
  •