-
کاربر افتخاری
رضوان ابوترابی
حالا چه فرقی می کند
گيرم باران نبارد
و ابرها هم در رويای خاکستری خود
- پرسه بزنند
... مرد پنجره را بست و گريست
يک نفر داشت تمام آسمان را
- توی چشمان اش می برد
رضوان ابوترابی
-
کاربر افتخاری
رضوان ابوترابی
با هم به غروب رسيدیم
- من و خورشيد
کنار موج های بازيگوش دريا
لطفا قايق را
- به سمت ساحل بياوريد
آسمان می خواهد
- پياده شود
رضوان ابوترابی
-
کاربر افتخاری
رضوان ابوترابی
چه هیاهویی می وزد
در خیابان هایی که آدم هایش
تاریکند
و بغض هایشان
روشن
"کازانتزاکیس" راست می گفت
سر نداشتن مهم نیست
کافی ست کلاه داشته باشی
کلاهم را روی سر می گذارم
اما دیگر کسی نیست تا بپرسم
از چراغ هایی که در شهر می سوزند
کدام یک مال من است؟!
رضوان ابوترابی
-
کاربر افتخاری
رضوان ابوترابی
شاید اتفاق عجیبی نباشد
اما
ما، دیگر خندیدن بلد نیستیم
و سفرهامان
به اندازه ی زنبیل های کوچک پروانه هاست
فقط
از این شاخه به آن شاخه می پریم
و دیگر فرقی نمی کند
اگر آسمان به زمین بیاید
یا زمین به...
و ستاره ها هم میان آب و آتش بمانند
چنان که ما مانده ایم
باور کنید، اتفاق عجیبی نیست
بگذارید یک روز هم
دریا
به روی آسمان گریه کند
رضوان ابوترابی
-
کاربر افتخاری
رضوان ابوترابی
کاش شعرهایت را نخوانده بودم
اکنون نه این همه پنجره چشم در راهم بود
نه دست های من، این قدر تنها
حالا، تو رفته ای
و از شعرهایت
ورق پاره هایی چند
در خانه مانده است
که هر وقت باز می کنم
یا من می گریم
یا باران می گیرد
رضوان ابوترابی
-
کاربر افتخاری
شیما مهرانی
بوی کهنگی آزارم می دهد
همیشه ترس از افتادن دوباره
همیشه اندوه پژمردگی
کاش تا وقت باقی بود
راز گل ات را می گفتی
تا برای همه ی بغض هایت
آواز می خواندم
افسوس
وقتی ماه کامل شود
تو را پشت خورشید گم خواهم کرد
و من و ماه تنها خواهیم ماند
شیما مهرانی
-
کاربر افتخاری
شیما مهرانی
کلاف زندگی ام که گم شد
در جایی نامعلوم کسی پیدایش کرد
و به جایی دور برد
نمی دانم چگونه می بافدش
که مرا این جا بی سرنوشت می نامند
شیما مهرانی
-
کاربر افتخاری
علیرضا بخشعلی
خروش آسمان
من را
به یاد کابوس های ابرها
می اندازد
دیوانه باد
همه را
باور مي كند
ـآرام گير
هیچ چیز این جهان
جز احساس تو
واقعی نیست.
علیرضا بخشعلی
-
کاربر افتخاری
علیرضا بخشعلی
یادمان رفته
هیچ رودی به سرچشمه خود
بر نمی گردد
همیشه سهم رود
دریا نمی شود
گاه سرنوشت
چون مرداب است
آخر !
نوبت حضور شقايق هاست.
علیرضا بخشعلی
-
کاربر افتخاری
تندیس
آنجا که خفته است،
تندیس بی امانت بیداری!
تابوت روز را...
اشباح بی شمار،
بر دوش می برند!
آهسته آفتابِ فلک را
در کوچه های ماتم و اشکابه ی حیات
بی هیچ حرمتی
تشییع می کنند!
تیمور گورگین
Tags for this Thread
قوانین ارسال
- You may not post new threads
- You may not post replies
- You may not post attachments
- You may not edit your posts
-
Forum Rules
Bookmarks