صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

موضوع: شعرهايي كه خيلي دوست دارم

  1. #11
    mehranam
    Guest

    پاسخ : راز _ فریدون مشیری

    آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
    تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
    نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
    كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
    بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
    كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
    زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
    ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
    به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
    گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
    تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
    همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
    سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
    عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم


    سعدی

  2. #12
    Registered User
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    Pul-e-Khumri, Baghlan, Afghanistan
    نوشته
    1

    Re: شعرهايي كه خيلي دوست دارم

    افگندۀ امروز
    مرا دور از وصالت ای نگـار افگندۀ امروز
    سر گــــردنکشم را پای دار افگندۀ امــــروز
    دل سنگت به حال زار و مهجورم نمیسوزد
    ید ظلم از بـــــرای من به کار افگندۀ امروز
    نمیسازد اثر بــــر قلب تــــو آه و فغـــان من
    ز بهر قتل من هر جا شعار افگندۀ امــــروز
    شدم آواره از جور و ستم های تـــو ای ظالم
    مرا ای بی مروت در فرار افگندۀ امـــــروز
    جهان با این فراخی ازجفایت تنگ شد برمن
    به فلبم آتشی را در شـــرار افگندۀ امــــروز
    ز نوک تیغ تو خون دل مـــــن میچکد هردم
    تن رنجـــور مـــــن اندر مزار افگندۀ امروز
    چه میخواهی ز "قربانی" دگر ای آفت جانم
    مگر جانم به یک دَو در قمـار افگندۀ امروز
    سر پل
    02/10/1387
    [/center]

  3. #13

    پاسخ : Re: شعرهايي كه خيلي دوست دارم

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

    خواهی که شود بخت تو فرخنده و فیروز
    خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز
    خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز
    خواهی که رسد خلعت و انعام به ر روز

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

    امروز، به جز مسخره، رندان نه پسندند
    علم و هنر و فضل، بزرگان نه پسندند
    ادراک و کمالات، به تهران نه پسندند
    جز مسخره، در مجلس اعیان نه پسندن

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

    نه درس به کار آید، نه علم ریاضی
    نه قاعده مشتق، نه مستقبل و ماضی
    نه هندسه و رسم، مساحات اراضی
    خواهی که همه باشند ز افعال تو راضی

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

    خواهی تو اگر، درهمه جا راه دهندت
    ترفیع و مقام و لقب و جاه دهندت
    زیبا صنمی خوبتر از ماه دهندت
    خواهی که زر و سیم شبانگاه دهندت

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

    خواهی تو اگر راحت و آسوده بمانی
    رخش طرب اندر همه تهران دوانی
    خود را به مقامات مشعشع برسانی
    هم داد خود از کهتر و مهتر بستانی

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

    خواهی که شوی باخبر از حال بزرگان
    شکل تو، کند جلوه در انظار بزرگان
    چون موش، زنی نَقب به انبار بزرگان
    خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان

    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز


    سید اشرف الدین حسینی





  4. #14

    پاسخ : راز _ فریدون مشیری

    سلام
    استاد شفيعي كدكني

    حسرت نبرم به خواب آن مرداب
    كارام درون دشت شب خفتست
    دريايم نيست باكم از طوفان
    طوفان همه عمر خوابش آشفتست

  5. #15
    sareban
    Guest

    پاسخ : راز _ فریدون مشیری

    در آن بهار بلند آن سپیده ی بیدار
    مرا به گونه ی باران
    مرا به گونه ی گل
    به موجواره ی آنشط روشنی بسپار
    در آن بهار کبود
    آن دو دشت رستاخیز
    در آن سکوت پذیرنده و گریزنده
    مرا به سان سرودی
    دوباره
    کن تکرار

    شفیعی کدکنی

  6. #16

    پاسخ : راز _ فریدون مشیری

    پای یک مسجد متروک بنای ده ماست
    نوتر از منظره ها مقبره های ده ماست
    خانه هامان گلی و پنجره هامان بسته
    فقط این مسجد متروک نمای ده ماست
    کدخدای ده ما هرچه بگوید حق است
    کدخدای ده ما نیست خدای ده ماست
    کدخدا را چو خدا قبله حاجت کردیم
    کدخدایی و خدایی که بلای ده ماست
    ما از این زندگی آخر به خدا خسته شدیم
    این صدا مختص من نیست صدای ده ماست
    خاک نفرین شده ها مرکز طاعون زده ها
    تخم آفت زدگی در گل و لای ده ماست
    پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت
    هرچه بد بختی و درد است برای ده ماست
    آی چوپان جوان خسته نباشی بنواز
    فقط این نی لبکت لطف و صفای ده ماست.

  7. #17

    پاسخ : راز _ فریدون مشیری

    ]من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم ساقـی از ایـن عالـم واهی رهـایـم کـن
    رهـــــایـــــــــم کـــــن

    نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن
    جــــدایـــــــــم کـــــن

    تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد
    تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد
    تـو جــــــان مـــــی بخشـــی و اینجـــــا بـــه فتـــوای تــو می گیرنـد جــان از مــا
    نمیدانم کی ام من نمیدانم کی ام من آدمــم روحـم خـدایـم یــا کــه شیطانـم
    تو با خود آشنایم کن

    اگــــــــــر روح خـــــداونــــــدی دمیده در روان آدم و حواست
    پس ای مردم خـدا اینجاست خـدا در قـلب انسان هـاست
    بـه خـود آی تــا کـه دریــابــی خـدا در خـویشتـن پیـداسـت

    همـای از دست ایــن عـالـم
    پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت
    خداوندا بسوزانم همایم کن

    نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن
    جــــدایـــــــــم کـــــن

    مـن از جهانی دگـرم

  8. #18
    درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

    سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن

    اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،
    تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن

    به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من
    بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

    شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را
    به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن

    شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
    اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

    لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

    تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن


    (علیرضا بدیع)

  9. #19

    پاسخ : شعرهايي كه خيلي دوست دارم

    رفتم ..... رفتم

    گریزانم از دیدارت ..... رفتم
    پشیمانم از آزارت
    ..... رفتم

    مکن هرگز یاد مرا
    برو پیشم دیگر میا

    مبر نامم بهر خدا
    شوی تاازدستم رها
    ..... رفتم

    آزارت نمی کنم دگر
    بیهوده مکن به من نظر

    عشق من
    ..... نمی دهد ثمر ..... رفتم

    در گوشم مخوان فسانه ات
    قلبم را مکن نشانه ات

    بگریزم ز دام و دانه ات
    ..... رفتم


    من خود گرفتارم به رنج و حرمان

    ز عشقت بگریزم زار و پشیمان

    از عشق و شیدایی ...هستـم گریزان

    رفتم
    ..... رفتم ..... رفتم

    (شاعر :ناصر صفاالهی)

  10. #20

    پاسخ : شعرهايي كه خيلي دوست دارم

    خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
    راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

    گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
    من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

    دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
    رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

    چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
    به هواداری آن سرو خرامان بروم

    در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
    با دل زخم کش و دیده گریان بروم

    نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
    تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

    به هواداری او ذره صفت رقص کنان
    تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

    تازیان را غم احوال گران باران نیست
    پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم

    ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
    همره کوکبه آصف دوران بروم

    "خواجه حافظ شیرازی"

Tags for this Thread

Bookmarks

قوانین ارسال

  • You may not post new threads
  • You may not post replies
  • You may not post attachments
  • You may not edit your posts
  •