-
09-01-2010, 03:44 PM
#151
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
قطار رفت
بی صبرانه جا به جا می شوم
روی نیمکتی در ایستگاه
جا نمانده ام
سال هاست
منتظرِ
قطار بعدی ام
شهاب مقربین
-
09-01-2010, 03:45 PM
#152
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
در به در درها را می کوبید
خانه اش را گم کرده بود
در را باز کردم
آمد نشست
نگاهش کردم
نگاه نداشت
نگاهم را نگاهش کردم
نگاهم را نگاه نداشت
نگاهم را گم کردم
در به در درها را می کوبم
شهاب مقربین
ویرایش توسط kavehn : 09-01-2010 در ساعت 04:18 PM
-
09-01-2010, 03:46 PM
#153
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
تمام شب باران می بارید
دم صبح
بلند شدم
پنجره را باز کردم
گفتم بس کن دیگر مرد!
اما باران
هم چنان می بارید
شهاب مقربین
-
09-01-2010, 03:49 PM
#154
کاربر افتخاری
پاییز
می دانم دلگیر می شوی
اما چه کنم
پاییز مرا می کشد
شیشه ی عطرش در جیب من مانده
و خودش رفته
تا تمام درخت ها را بیهوش کند
و باز گردد
فرصت نیست
تا برایت بگویم
برگ ریزانِ روح یعنی چه
و من چقدر از بوی پاییز را استشمام کرده ام
و ...
فرصت نیست
پنجره ها پس از زمستان گشوده می شوند
پونه ندایی
-
09-01-2010, 03:50 PM
#155
کاربر افتخاری
پاسخ : پاییز
ای دور
ای عزیز
ای دریچه ی بسته بر بختم
چنان در مه فرورفته ای
که دنباله ی پیراهنت را هم نمی بینم.
می گویند روزی
یا مه می رود
یا تو باز می آیی
تا آن روز چراغ این دفتر را روشن نگه دار
من از روی همین پل
به تو خواهم رسید
پونه ندایی
-
09-01-2010, 03:52 PM
#156
کاربر افتخاری
پنجره را می بخشم
........... به خانه ایی که مال من نیست
نگاه را می بخشم
........... به جانی که مال من نیست
قلب را می بخشم
........... به تنی که مال من نیست
و از این قرار
دفترم را به تو می دهم
........... که از آنِ من نیستی.
پونه ندایی
-
09-01-2010, 03:54 PM
#157
کاربر افتخاری
کاشف زیبایی
زیبا شده ای
زیبایی ای از آن دست
که در شعرهایت پنهان شوی
و رازت را
تنها
با تماس سر انگشتان
و پوستت
بتوان کشف کرد
زیبا شده ای
آن چنان
که به شگفتم وامیداری
و می خواهم
کاشف زیبایی
سرزمینی باشم
که اصالت زیبایی
و نجابت
و اندوه تنهایی
در آن
موج می زند
زیبا شده ای
آن چنان
که می خواهم
در شعرم بنشینی.
فرهاد عابدینی
-
09-01-2010, 03:55 PM
#158
کاربر افتخاری
پرواز
دوست داشتن را
از تو آموختم
که پیش از آن
واژه ای بود در کتاب ها
برای دریا
آسمان و
ماه
با تو
به معراج رفتم
تا اوج
تا زیبایی
با تو
خود را در تو یافتم
و ترا در خویش
با تو کامل شدم
و تو
با من
به آسمان ها پرواز کردی.
فرهاد عابدینی
-
09-01-2010, 03:57 PM
#159
کاربر افتخاری
سرزمین موعود
سودای من از عشق
رسیدن به سرزمینی بود
که پیام آوران
بشارت اش را داده بودند
پس برخاستم
و با کفش و عصای آهنی
سنگ ها و صخره ها را
در نوردیدم
دریاها را جارو زدم
و در نهایت
سوار بر ابرها
به جستجوی تو آمدم
که سرزمین موعود من بودی
به شیرینی یک رویا
و دریافتم
که پیام آوران
-خود-
عاشقان همیشگی تاریخ بوده اند.
فرهاد عابدینی
-
09-01-2010, 03:58 PM
#160
کاربر افتخاری
برف یک
برف می بارد
من با تنی خالی از نگاه هایت
و جسمی انبوه از انگور های شراب شده
در تاریک ترین نقطه ی دلم نشسته ام
جسورانه
با کلامی آلوده به حماقت
فریاد می زنم:
عاشقت هستم
ماهور احمدی
Tags for this Thread
قوانین ارسال
- You may not post new threads
- You may not post replies
- You may not post attachments
- You may not edit your posts
-
Forum Rules
Bookmarks