-
09-01-2010, 03:26 PM
#141
کاربر افتخاری
قفس
ادای پرنده ها را درآوردیم
پرکشیدیم
به آنسوی مرزها
وقتی برگشتیم
ما را به قفس انداختند
نتوانستیم
ثابت کنیم که ما پرنده نیستیم.
رسول یونان
-
09-01-2010, 03:27 PM
#142
کاربر افتخاری
کاش می شد
برف را
مثل دری باز کرد
و پا به دورن گذاشت
به اعماق روشنی ها.
رسول یونان
ویرایش توسط kavehn : 09-01-2010 در ساعت 03:30 PM
-
09-01-2010, 03:28 PM
#143
کاربر افتخاری
پرندگان
احساس می کنم
از قلبم
به پرواز در آمده اند
این کبوتران سفید
و این، من هستم
که در آسمان ها اوج می گیرم!
آیا ممکن است
پرندگان
در قلب آدم آشیان کنند؟!
رسول یونان
-
09-01-2010, 03:30 PM
#144
کاربر افتخاری
دریا
باید
بیشتر
به آسمان ها فکر کنم
همین طور به آب ها.
در رویاهایم
موجی جلو می آید و
بعد به اعماق برمی گردد
باید این دریا
شکل بگیرد و
من به آرامش برسم
باید بیشتر به آبی ها فکر کنم!
رسول یونان
-
09-01-2010, 03:32 PM
#145
کاربر افتخاری
چیزی که در وجودت می چرخد
مرا هم، به دور تو می چرخانَد
از خانه ات دور نمی شوم
منطقه ی پروازم را می گویم.
آهو آل آقا
-
09-01-2010, 03:33 PM
#146
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
نگران پروانه ای بودم
که روی گل ها می نشست
تا خیس شود
بعد زیر آفتاب می خوابید
تا خشک شود
بی این که
به تَرَک خوردنِ بال هایش فکر کند.
آهو آل آقا
-
09-01-2010, 03:38 PM
#147
کاربر افتخاری
در تمام ایستگاه ها
تو ایستاده ای و
دست تکان می دهی
من سراسیمه
پیاده می شوم
در تمام ایستگاه ها
تو رفته ای
شهاب مقربین
-
09-01-2010, 03:40 PM
#148
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
وعده دیدار ما
همین جا
کنار این سنگ
وقتی که نیستم
وقتی که نیستم
خواهم آمد
و این باد ابتدای مهر
که گونه های ما را تسلی می دهد
خواهد آمد
و آمدنم را گواهی خواهد داد
چهره ی ویرانم را نخواهی دید
اما باد گونه های ما را به هم خواهد چسباند
و تسلی خواهد داد
قهوه خانه های میان راه بیگانه اند
و بیگانگانی آن جا جنجال می کنند
اما گاهی باید اتراق کرد
کنار جاده ای پرت
زیر درخت پرغبار اناری
و از بیرون نگاه کرد
که ابتدای مهر
چگونه می رود
و آمدن ما را چگونه می برد
بیهوده ما دست های یک دیگر را نگرفتیم
می دانستیم
باید رها کرد و رفت
و این چرخش بیهوده ما را نیز پراکنده خواهد کرد
چرا ما دست های یک دیگر را نگرفتیم
چهره ی ویرانم را باز نخواهی دید
اما باد
که گونه ام را به گونه ات می چسباند
تو را تسلی خواهد داد
شهاب مقربین
-
09-01-2010, 03:42 PM
#149
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
می خواستم دنیا را عوض کنم دنیا عوض شد
اما کار من نبود
می خواستم انسان را دگرگون کنم
انسان ها دگرگون شدند
نه آن گونه که من می خواستم
حالا دیگر
فقط می خواهم
تو را نگه دارم
همانگونه که بودی
بی هیچ تغییری
پیچیده در رویاهای کاغذی ام
و تو
می دانم
عوض نخواهی شد
همانگونه که بودی
پرطغیان و تغیُّر
..................... ویران گر
رودخانه ی آتش
شهاب مقربین
-
09-01-2010, 03:43 PM
#150
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
پس بهتر است سکوت کنیم
حرف زدن آزار می دهد آدم ها را
حرف زدن آسیب می رساند به دوستی.
پس بهتر است
یک دقیقه سکوت کنیم
به احترام دوستی آدم ها
شهاب مقربین
Tags for this Thread
قوانین ارسال
- You may not post new threads
- You may not post replies
- You may not post attachments
- You may not edit your posts
-
Forum Rules
Bookmarks