-
09-01-2010, 03:05 PM
#131
کاربر افتخاری
اگر لازم باشد زنانه فکر می کنم
و چون سوزنی در خیالات فرو می روم
به دکمه های لباست دست می کشم
و زندگی را بیدار می کنم
می بوسمت
آنقدر که دهانم را با دهان تو اشتباه بگیرند.
غلامرضا بروسان
-
09-01-2010, 03:06 PM
#132
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
چه شکوهی دارد
دشمن
که سایه اش را نیز
با تیر می زنند.
غلامرضا بروسان
-
09-01-2010, 03:10 PM
#133
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
بگو چکار کنم ؟
با فلفلی که طعم فراق می دهد
با دردی که فصل را نمی شناسد
با خونی که بند نمی آید
بگو چکار کنم ؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی مرا در سراشیبی یک دره دنبال می کند
دلم شاخه ی شاتوتی
که باد
خونش را به درو دیوار پاشیده است.
غلامرضا بروسان
-
09-01-2010, 03:12 PM
#134
کاربر افتخاری
پاسخ : شعر نو
وقت سرودن شعری است
همین حالا
که دریا از پی گیسوان ماسه ایم می دود
من گریزان از نفس می افتم
و پرنده ایی خسته بر تن سنگی ام
می نشیند با پای نازکش
بعد پرنده می پرد
دریا به سمت من می آید وُ می رود
گیسوان ماسه ایم نیست
نه دریا باز می گردد
نه پرنده ای بر تنم می نشیند
همین حالا
از وقت سرودنم گذشت ...
فرزانه شهفر
-
09-01-2010, 03:14 PM
#135
کاربر افتخاری
آب های ناشناس
کاش دروغی بگویم
ذائقه ای تازه برزند از خاک
کاش مسیح نمرده بود.
... و اگر بگویم
دریایی زاده شد
باور می کنی ؟
...
وقتی ملال بر شکوفه ها وزید
روحی از میانه ی باغچه
به ژرفای اقیانوسی رسید
که بر تپه هایش
پرچم آب های ناشناس می رقصید.
فرزانه شهفر
-
09-01-2010, 03:16 PM
#136
کاربر افتخاری
دقیقه ی ابدی خورشید
میان گندم ها
دقیقه ی ابدی خورشید می گذارد
میان ما آرزو و گریز است
و پرسه های نگاه من
در " گوشه ی مهربانیِ " چشم تو
و مهی به غریزه
صبور و سنگین در من
تا عمر راز اندوه آدمی را
دراز کند
میان ما
چراغواره ی دست توست
نگهدارنده ی شعله.
میان گیاهان
ترسی قدم نمی زند
میان ما
در من
بیم انهدام چشم دیدارست.
چرا دستان تو در مه
طالب کشف رازی نیست ؟
باد میان گندمزار
به جست و جوست.
فرزانه شهفر
-
09-01-2010, 03:17 PM
#137
کاربر افتخاری
وضعیت
پایم را روی مین گذاشته ام
اگر تکان بخورم مرده ام
باید
همین جا که هستم
بمانم تا آخر دنیا.
درست
وضعیت سرباز جنگی را دارم
کنار تو و زیبایی ات.
رسول یونان
-
09-01-2010, 03:18 PM
#138
کاربر افتخاری
شانس
وقتی می خواهی بروی
آسمان، صاف است
راه ها، هموار
ترن ها مدام سوت می کشند
همین طور
کشتی ها
اما وقتی می خواهی بیایی
دریاها، طوفانی می شوند
آسمان ها، ابری
و راه های زمینی را نیز
برف می بندد.
دوست دارم بیایی
اما نیا! دنیا به هم می ریزد!
رسول یونان
-
09-01-2010, 03:20 PM
#139
کاربر افتخاری
فقر
نه به دوزخ
نه به بهشت
فقط به بدهی هایش می اندیشید
مرد فقیر
در آستانه مرگ.
رسول یونان
-
09-01-2010, 03:25 PM
#140
کاربر افتخاری
پرنده ...
پرنده بودن خوب است
حتی اگر کلاغ باشی
لااقل می توانی پرواز کنی
این پاها
اگر بتوانند
فقط تو را کمی آنسوتر می برند
مثلا به پارکی در اطراف
پرنده بودن خوب است
می توانی
هرجا که بخواهی، بروی
بدون پول، بدون بلیط، بدون ویزا.
رسول یونان
Tags for this Thread
قوانین ارسال
- You may not post new threads
- You may not post replies
- You may not post attachments
- You may not edit your posts
-
Forum Rules
Bookmarks