صفحه 17 از 21 نخستنخست ... 71516171819 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 203

موضوع: شعر نو

  1. #161
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    برف دو

    فالگیری پیر تو را در فنجانم یافته بود
    گفت:
    اولین برف که ببارد او می رود و دیگر از او خبری نخواهی یافت
    اما...
    برف که آمد رد پاهایت روی دلم جان گرفت
    و تو ماندی
    نه فقط برای این زمستان
    برای زنده ماندنم در همه ی زمستان ها
    آن هم بی تو


    ماهور احمدی

  2. #162
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    برف سه

    پرسید:
    هنوز به یادش هستی؟
    گفتم: نه
    هنوز عاشقش هستم
    اگر عشقش را بکشم
    در برف امسال حتما خواهم مرد


    ماهور احمدی

  3. #163
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    برف چند؟

    و حالا امشب هم برف می بارد
    و من به یاد تو چشمان سیاهت و دستان گرمت در شبانه ای سرد بیدارم و سیگار میکشم
    زیر دندان هایم مزه ی آن کیک شکلاتی را مزه مزه می کنم که در برف سه سال پیش کنار تو آن را می چشیدم
    باز هم برف می بارد


    ماهور احمدی

  4. #164
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    سکوت گرد مضاعف

    سکوت کرده ام
    نگاه می کنم
    و می شمارم قدم هایت را که این گونه آرام تو را از من دور می کنند
    می شمارم زمان را که این گونه آسان تو را از من می گیرد
    می دانم زمانی که محو شوی گریه خواهم کرد
    و خواهم شمارد که چند روز به نامت گذشت
    راستی یادت هست وقتی آمدی راه را گم کرده بودی؟


    ماهور احمدی

  5. #165
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196
    به سراغ من اگر می آیید ،
    پشت هیچستانم.
    پشت هیچستان جایی است .
    پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد هایی است
    که خبر می آرند ، از گل وا شده ی دور ترین بوته ی خاک.
    روی شن ها ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی
    است که صبح
    به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.
    پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است :
    تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
    زنگ باران به صدا می آید.
    آدم این جا تنهاست
    و در این تنهایی ، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است.

    به سراغ من اگر می آیید ،
    نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
    چینی تنهایی من.


    سهراب سپهری

  6. #166
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    پاسخ : شعر نو

    دنگ...، دنگ ....
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    مي زند پي در پي زنگ.
    زهر اين فكر كه اين دم گذر است
    مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    يا به زنگار غمي آلوده است.
    ليك چون بايد اين دم گذرد،
    پس اگر مي گريم
    گريه ام بي ثمر است.
    و اگر مي خندم
    خنده ام بيهوده است.

    دنگ...، دنگ ....
    لحظه ها مي گذرد.
    آنچه بگذشت ، نمي آيد باز.
    قصه اي هست كه هرگز ديگر
    نتواند شد آغاز.
    مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
    بر لب سر زمان ماسيده است.
    تند برمي خيزم
    تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
    رنگ لذت دارد ، آويزم،
    آنچه مي ماند از اين جهد به جاي :
    خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
    و آنچه بر پيكر او مي ماند:
    نقش انگشتانم.

    دنگ...
    فرصتي از كف رفت.
    قصه اي گشت تمام.
    لحظه بايد پي لحظه گذرد
    تا كه جان گيرد در فكر دوام،
    اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
    وا رهاينده از انديشه من رشته حال
    وز رهي دور و دراز
    داده پيوندم با فكر زوال.

    پرده اي مي گذرد،
    پرده اي مي آيد:
    مي رود نقش پي نقش دگر،
    رنگ مي لغزد بر رنگ.
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    مي زند پي در پي زنگ :
    دنگ...، دنگ ....
    دنگ...


    سهراب سپهری

  7. #167
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    پاسخ : شعر نو

    اهل کاشانم .

    روزگارم بد نیست .

    تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

    مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

    دوستانی ، بهتر از آب روان .

    و خدایی که در این نزدیکی است :

    لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند .

    روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .

    من مسلمانم .

    قبله ام یک گل سرخ .

    جانمازم چشمه ، مهرم نور .

    دشت سجادۀ من .

    من وضو با تپش پنجره ها می گیرم .

    در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .

    سنگ از پشت نمازم پیداست :

    همه ذرات نمازم متبلور شده است .

    من نمازم را وقتی می خوانم

    که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدستۀ سرو .

    من نمازم را ، پی " تکبیرة الاحرام " علف می خوانم ،

    پی " قد قامت " موج .

    کعبه ام بر لب آب ،

    کعبه ام زیر اقاقی هاست .

    کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر .

    " حجرالاسود " من روشنی باغچه است .

    اهل کاشانم .

    پیشه ام نقاشی است :

    گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما

    تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

    دل تنهایی تان تازه شود .

    چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم

    پرده ام بی جان است .

    خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .

    ...

    اهل کاشانم ، اما

    شهر من کاشان نیست .

    شهر من گم شده است .

    من با تاب ، من با تب

    خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام .



    سهراب سپهری

  8. #168
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    پاسخ : شعر نو

    زندگی رسم خوشایندی است .

    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

    پرشی دارد اندازۀ عشق .

    زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود .

    زندگی جذبۀ دستی است که می چیند .

    زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

    زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

    زندگی تجربۀ شب پره در تاریکی است .

    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .

    زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد .

    زندگی دیدن یک باغچه از شیشۀ مسدود هواپیماست .

    خبر رفتن موشک به فضا ،

    لمس تنهایی " ماه " ،

    فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .

    زندگی شستن یک بشقاب است .

    زندگی یافتن سکۀ دهشاهی در جوی خیابان است .

    زندگی " مجذور " آینه است .

    زندگی گل به " توان " ابدیت ،

    زندگی " ضرب " زمین در ضربان دل ما ،

    زندگی " هندسۀ " ساده و یکسان نفسهاست .



    سهراب سپهری

  9. #169
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    چشم ها را باید شست





    هر کجا هستم ، باشم ،

    آسمان مال من است .

    پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

    چه اهمیت دارد

    گاه اگر می رویند

    قارچ های غربت ؟

    من نمی دانم

    که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست .

    و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست .

    گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد .

    چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .

    واژه ها را باید شست .

    واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد .

    چترها را باید بست،

    زیر باران باید رفت .

    فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

    با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

    دوست را ، زیر باران باید دید .

    عشق را ، زیر باران باید جست .

    زیر باران باید با زن خوابید .

    زیر باران باید بازی کرد .

    زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت

    زندگی تر شدن پی در پی ،

    زندگی آب تنی کردن در حوضچۀ " اکنون " است .



    سهراب سپهری

  10. #170
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    پاسخ : چشم ها را باید شست

    راز گل سرخ



    کار ما نیست شناسایی " راز " گل سرخ ،

    کار ما شاید این است

    که در " افسون " گل سرخ شناور باشیم .

    پشت دانایی اردو بزنیم .

    دست در جذبۀ یک برگ بشوییم و سر خوان برویم .

    صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم .

    هیجان ها را پرواز دهیم .

    روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم .

    آسمان را بنشانیم میان دو هجای " هستی " .

    ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم .

    بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم .

    نام را باز ستانیم از ابر ،

    از چنار ، از پشه ، از تابستان .

    روی پای تر باران به بلندی محبت برویم .

    در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم .

    کار ما شاید این است

    که میان گل نیلوفر و قرن

    پی آواز حقیقت بدویم .


    سهراب سپهری

Tags for this Thread

Bookmarks

قوانین ارسال

  • You may not post new threads
  • You may not post replies
  • You may not post attachments
  • You may not edit your posts
  •