-
کاربر افتخاری
گپی به درازای خوردن یک استکان چای
سکوت کردم
خندید و گفت
به یاد ندارد
......................راه هایی را که پیموده است
......................درهایی را که کوبیده است
......................عشق هایی را که آزموده است
سکوت کردم
گریست و گفت
به یاد دارد هنوز
......................راه هایی را که نپیموده است
......................درهایی را که نکوبیده است
......................عشق هایی را که نیازموده است
واهه آرمن ( پس از عبور درناها )
-
کاربر افتخاری
پرنده
به دلش
به خودش
به تنش
گفت:
تو چه گفتي ؟
چه كردي ؟
چه خواستي؟
كه
اين همه توهين
اين همه شلاق
اين همه آزار
تو چه گفتي ؟
چه كردي ؟
چه خواستي؟
جز
مهرباني
رفاقت
اندكي هم نان شب
پرنده كز كرده بود كنج قفس و با خود مي گفت :
آه ...!! اگر از آزادي مي گفتم .....چه ..مي شد !؟
بامداد امید
-
کاربر افتخاری
بي باور به سكون
كومه ام هم چون كوله ام
خالي ست
دلم هم چون چشمم
به انتظار
آمدن آن سوار
سوار ِ
مقسم شاني و شادي و شفا
آن سوار بي باور به سكون
نكند! او را هم
خواب ربوده باشد!؟
در اين شب سياه تر از شب بي ماه
يا كه شايد هم
نشسته باشد رودرروي طوطي اش
به گفتن حكايت دو چشم سياه
بامداد امید
-
کاربر افتخاری
پیش از آغاز
و سرانجام
چون کودکی نوپا
برپاهای فراموش شده اش ایستاد
ردای سیاهش را درید
ملافه های سپید را به آتش کشید
و عبور کرد از میان معبدها و روسپی خانه ها
از کنار راهبان و روسپیانی که در دو سوی یک دیوار
تن شان را در گور جان
و جان شان را در گور تن
دفن می کردند و
نوحه می خواندند
بر مرگ خویش
واهه آرمن ( پس از عبور درناها )
-
کاربر افتخاری
خواب زدگی
بیدار شدم
...........پس از نیمه شب
در کوچه
زیر یک بوته ی یاس
...................تمام دنیا به خواب رفته بود
در اتاق من
خدا و شیطان
...........گفت و گو می کردند
صدای یکی
.........شبیه ریزش باران بود بر خاک
صدای دیگری
..........شبیه ریختن مشتی خاک در چاه
واهه آرمن ( پس از عبور درناها )
ویرایش توسط kavehn : 06-26-2010 در ساعت 10:15 AM
-
کاربر افتخاری
نفس های خورشید
چه آرامشی در این انتظار
و در این اندوه
..........چه شادمانی نابی پنهان است
زیباترین شعرهایم را
.........شب ها در خواب جا می گذارم
و در بیداری
........هیچ نشانی از آن ها نیست
نمی دانم چرا در خواب
.....................از یاد می برم که فراموشکارم
نفس های خورشید را
.......................بر شانه ام حس می کنم
خسته ام، خواهر!
بیدارم نکن از این بی خوابی ...
واهه آرمن ( پس از عبور درناها )
-
کاربر افتخاری
فریب خوردگان
دست هامان را به گدایان دادیم و
دست دراز کردیم پیش این و آن
پاهامان را به بردگان دادیم و
به مسلخ رفتیم با پاهای خود
گوش هامان را به کافران دادیم و
یاسین به گوش یک دگر خواندیم
چشم هامان را به ناکسان دادیم و
هرچه دیدیم از چشم خود دیدیم
واهه آرمن ( پس از عبور درناها )
-
کاربر افتخاری
دبستانی ها
- آقا
..اجازه؟
دست شویی داریم!
- خفه شو!
....بتمرگ!
( چه بی رحمانه خندیدیم آن روز
به او
که سرجایش تمرگید و
شلوارش را خیس کرد)
( امروز می خواهیم کمی بخندیم
کمی شاد باشیم
کمی خیس شویم زیر باران و
کمی برقصیم)
- آقا!
..اجازه؟...
واهه آرمن ( پس از عبور درناها )
-
کاربر افتخاری
محال نيست
با يك عصاي چوبي هم
ميتوان دويد
گر بالهاي تفكر ما باز تر شود
گرآن درخت سيب خيالات خام ما
بين زمين و آسمان خدا
بارور شود.
محمد تقی اقدام
-
کاربر افتخاری
سر خوش
اي كاش هر كسي
با يك كلاه
كه بر سر افكار ميگذاشت
در باور و خيال
نزديك تر به خويشتن و روح بي زوال
سرخوش
با سكه اي به گرمي خورشيد نوبهار
لبخند مي خريد از بقال روزگار
محمد تقی اقدام
Tags for this Thread
قوانین ارسال
- You may not post new threads
- You may not post replies
- You may not post attachments
- You may not edit your posts
-
Forum Rules
Bookmarks