گفته بودی
هروقت که شعر می نویسی
دوستم بدار
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است
که دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن است
که دیوانه وار شعر می نویسم
واهه آرمن (دفتر شعر باران بگیرد می رویم )
گفته بودی
هروقت که شعر می نویسی
دوستم بدار
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است
که دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن است
که دیوانه وار شعر می نویسم
واهه آرمن (دفتر شعر باران بگیرد می رویم )
می گفت دوست دارم که سیگارت را
همیشه با کبریت روشن می کنی
می گفت دوست دارم که لیوانت را
به تنهایی و
بدون زدن به لیوان یک دوست
سرنمی کشی
می گفت دوست دارم که شعرهایت را
پیش از سرودن
با نیم نگاهی
نشانم می دهی
می گفت دوست دارم که می دانی "عشق
یا دیوانگی ست
یا دیگر عشق نیست"
واهه آرمن (دفتر شعر باران بگیرد می رویم )
هیچ کس
او را
که در دوردست ایستاده است
بهتر از من
نمی بیند
و هیچ کس
او را
که در کنارم قدم می زند
بیش تر از من
گم نمی کند
واهه آرمن (دفتر شعر باران بگیرد می رویم )
- نمی رویم ؟
- کمی صبر کن
باران بگیرد
می رویم
دیالوگ های حواری و من
واهه آرمن (دفتر شعر باران بگیرد می رویم )
لباس های کهنه اش را می پوشد
چیزی نمی خورد
هرجا که بماند
اعتراضی ندارد
دهقان بیشتر از بچه هایش
مترسک را دوست دارد
(شاعر : حمیدرضا اقبال دوست)
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
سهراب سپهری
بنا بر عادت، هر شب پیش از خواب کتاب میخوانم.
بیشتر از ده روز بود که خواندن رمانی از یک نویسنده ی نامدار را شروع کرده بودم، اما داستان پیش نمی رفت.
آن شب
حال و هوای نوشتن داشتم
اما ناخواسته کتاب را برداشتم و
شروع به خواندن کردم
در نیمههای داستان
اسب سواری بر بلندای تپه ای ایستاد
از اسب پیاده شد
نیم نگاهی به من انداخت و
با بیحوصلگی پرسید
تا پایان داستان
چهقدر راه مانده
حیرت زده نگاهش میکردم
که ادامه داد
اسب من تیزپاست
به سرزمین شعرها میروم
میآیی؟...
واهه آرمن ( دوست دارم گاهی شاعر نباشم : شعر-یادداشت های واهه آرمن در کافه ترانس )
امروز، کتابی را که شامل اشعار دهها شاعر نامی و بینام جهان است ورق میزدم. به شعر کوتاهی که آن را کودکی گمنام در اردوگاه مرگِ نازیها نوشته است، رسیدم و پس از خواندن، بیدرنگ ترجمهاش کردم:
"من از فردا غمگین خواهم بود،
از فردا.
امروز، نه.
من امروز شاد خواهم بود،
و هر روز
- هر قدر هم به تلخی بگذرد -
خواهم گفت:
من از فردا غمگین خواهم بود،
امروز، نه".
این شعر
شبیه چهارراهی در خوابهای من است
که وقتی به آن میرسم
بیتوجه به سبز یا قرمز بودن چراغ
بی اختیار میایستم و
با صدای بوق ماشینها
پیاده میشوم
از خواب
واهه آرمن ( دوست دارم گاهی شاعر نباشم : شعر-یادداشت های واهه آرمن در کافه ترانس )
راهي نشانام بده که مرا به سوي زندگي حقيقي رهسپار کند
باکي از هجوم طوفانهاي سهمگين نيست مرا
ميدانم شهامت لازم براي اين ستيز را خواهم يافت
ميدانم که ايمان ياريرسانم خواهد بود
ميدانم که بر ترس غلبه خواهم کرد
راه را نشانام بده
راهي نشانام بده به سوي افقي روشنتر
آنجا که روح فرمانرواي جسم باشد
باکي از هجوم غم و پريشاني نيست مرا
سراسر زندگي امواج خشم درگذرند
اگر روزي به انتهاي جستجو برسم
آنگاه
راه را نشانام بده
راهي نشانام بده و بگذار با شجاعت اوج بگيرم
فراتر از حزن بيهوده از براي گنجينههاي بيارزش
فراتر از افسوسهايي که مرهم را در زمان مييابند
فراتر از پيروزيهاي کوچک يا شاديهاي زودگذر
تا بلندايي که تماميشان بازيهاي کودکانهاي بيش نباشند
راه را نشانام بده
راهي نشانام بده به سوي صلحي ابدي
که از درون مي تراود
تا توقف تمامي کشاکشهاي جسماني
تا پرتوافکني تن با روشناي روح
هر چه سفر و ستيز دشوار باشد
خواهان آن هستم
راه را نشانام بده
الا ويلر ويلکاکس
ترجمه : مينا توکلي ، احسان قصري
بر روی شن
عشقی که بر اساس مهر و محبّت بنا نشده باشد،
چونان قلعهای است بر روی شن.
حتا اگر دیوارهایش مستحکمترین باشند،
سر به آسمان ساییده باشد،
ماهرانه بنا شده باشد،
با زیباترین طراحیها،
و درخشش مجسمهها بر فراز طاقچهها،
و جویهای جاری در گوشههای پنهان.
با این حال
با وزش بادی مخالف،
ریزش بارانی غمگین،
گذر روزها،
دیوارها سر تسلیم فرود میآورند،
قلعه فرو میپاشد،
و با خاک یکسان میشود.
عشق
برای تحمل رنجِ زندگی،
اندوه و پریشانی این کرهی خاکی،
اساسی از مهر و محبّت را نیازمند است.
الا ويلر ويلکاکس
ترجمه : مينا توکلي ، احسان قصري
Bookmarks