صفحه 11 از 21 نخستنخست ... 910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 203

موضوع: شعر نو

  1. #101
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    ...

    سوار بر اتوبوس
    از دهکده ها می گذریم
    عبور می کنیم از کنار خدا
    نمی ایستیم

    چه قدر خسته ام
    از راه نرفتن
    از نشسته به مقصد رسیدن


    واهه آرمن

  2. #102
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    اگر ...

    اگر بیابانی شخصی می داشتم،
    همه ی شیرهای دنیا را صدا می کردم
    و می گفتم :
    ببینید پیش من چه قدر شن هست و
    چه قدر آزادی،
    خورشید را نشان می دادم،
    می گفتم : در این جا
    کسی به شما نخواهد گفت که گرگ هستید،
    یال های تان را نخواهد تراشید.
    می گفتم :
    می بینید چه قدر سکوت هست در این جا ؟
    از آن شماست!
    بدرید آن را با غرش سیمین تان!

    -و سپس
    شبانه
    و پنهانی
    هرکدام از ما
    شعر می سرودیم
    راجع به قفس.


    شاعر هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

    هوانس گریگوریان شاعر، مترجم، روزنامه نگار و زبان شناس پرآوازه ارمنی، متولد هفتم آگوست 1946 میلادی در شهر گیومری، مرکز ایالت شیراک در ارمنستان و فارغ التحصیل رشته زبان شناسی از دانشگاه ایروان است.
    واهه آرمن با نام هوانس گریگوریان در نوجوانی آشنا شد. آن زمان به دست آوردن و خواندن آثار شاعران و نویسندگان ارمنستان بسیار دشوار و تقریبا غیرممکن بود.
    واهه آرمن مترجم شعرهای گریگوریان می گوید : لذتی که از ترجمه شعرهای او بردم، کمتر از لذت سرودن شعر نبود! شاید مهمترین دلیل آن، روح خلاق و نگاه انسانی گریگوریان است.

  3. #103
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    پاییز

    پیانو می نواخت
    اما پنجره ها باز بودند
    و پاییز بود.
    برگ ها رنگ می باختند و خشک می شدند،
    اما پیانو خودش می نواخت.

    سپس
    یک یک شروع به ریختن کردند
    برگ ها،
    مثل واژه های رنگ باخته،
    مثل نت های خشکیده.

    مرا به خاک بسپارید،
    فردا نه، پس فردا _
    بی اعتنا خواهش می کرد
    پیانو.


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  4. #104
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    نگذارید بی اشک بمیرم ...

    نگذارید بی اشک بمیرم.
    در دشت ها، اینک، برف است و آرامش،
    شکارچیان می گردند و
    ......................... در پی آخرین کبوتر هستند،_
    صدای شما بیش از حد تعلیم دیده است، دوشیزه!
    و دل های سنگ شکارچیان را
    ........................ متاثر نخواهد کرد.
    چراغ ها در چشمان ساختمان روشن می شوند.
    جوهر می سوزد از اشتیاق تصمیم شدن
    و آخرین تراموا
    .................... اشک در چشم، می گذارد
    و کوچه چهره ی سوگوارش را می پوشاند.
    نگذارید بی اشک بمیرم.

    اینک تو را به یاد آوردم، مادر!
    مرا ببخش که تنم را
    ...................... خزه پوشانده است.
    به تو بدرود نمی گویم،
    دل سال خورده ات را چرا بشکنم ؟
    سرانجام چشم هایم را در تاریکی می بندم.
    تبر شب، واژه به واژه
    ........................ فرود می آید،_
    و ماه، چون سربریده ی یک محکوم به مرگ
    می افتد روی دشت های سپید،_
    نگذارید،
    نگذارید بی اشک بمیرم.


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  5. #105
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    افکار جاری

    مردمان خوب را در میان کسانی بجویید
    که سرهای شان باند پیچی شده است،_ زیرا
    ثابت شده است سر کسی که نیکی می کند
    .................... می شکند به هر بهانه،_
    در این جمله تاکید را
    ............. بر مردمان خوب نگذارید
    ............. یا بر سرهای باند پیچی شده،
    مهمتر از همه در این جا
    ............ ب ج و ی ی د است.
    گاهی ما یک دیگر را زائر می نامیم
    گاهی قهوه می خوریم و
    ................. از پنجره نگاه می کنیم،
    صبح، به یک دیگر
    ............... روز به خیر می گوییم،_
    اما عشق!
    .................. عشق همیشه و همه جا با ما است.
    مردمان خوب را بجویید
    ................. بنشینید روبروی یک دیگر،
    روی میز گلی بگذارید،
    حرفی از باند زخم بندی نزنید
    بلکه یک باره
    ................ سخن از عشق بگویید، از عشق!
    آن ها، سرهای شان را
    .................... سرانجام در دست های شان خواهند گرفت
    و شما پیروز خواهید بود ...
    من با خستگی در را می بندم
    .................. رادیو را خاموش می کنم
    و رو به زمین دراز می کشم
    خود را محکم می فشارم به کف
    تا گردش روان زمین را
    ......................... مختل نکنم.


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  6. #106
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    تقریبا عاشقانه

    گریه کنید، کولی ها
    برای پادشاه مرده تان!_
    اما آشکار می شود
    که او اصلا هم پادشاه نیست
    و کولی هم نیست!
    به هرحال گریه کنید، کولی ها، برای او!

    گیتارتان کجاست
    جواهرات تان کجاست
    کولی ها؟

    همه ی این ها
    اتفاقی پیش آمد،
    شاعر
    از کوچه می گذشت
    و او بسیار غمگین بود
    و او بسیار مرده بود
    و او بسیار کولی بود
    و او بسیار پادشاه بود ...

    چه می توان کرد
    گریه کنید کولی ها
    گریه کنید
    برای پادشاه مرده تان.


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  7. #107
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    آخرواژه ها

    به سختی،
    واژه ها به سختی زاده می شوند
    و چه می دانی، شاید
    .............. این آوازی غم انگیز است،
    و ستاره ها
    ........... چه زیبا هستند در آسمان،
    و جنگل نزدیک است
    ..................... بسیار نزدیک،
    شیپورها به صدا در می آیند،
    شکارچیان از هر سو می دوند
    تا ببینند که چگونه می میرد
    ....................... آخرین بلبل
    که دفتر نت ها را
    ........................ در آغوش خونینش گرفته است ...

    و چه می دانی،
    شاید این آخرین آواز است،
    شاید این پایان است،_
    ......................... چه می دانی ؟


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  8. #108
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    Red face زیر آسمان شب ...

    زیر آسمان شب
    ...................... روی سبزه ها
    خوابیده بودی در جنگل،
    بیدار که شدی، دیگر
    ....................... دیرت شده بود،_
    سبزه ها درون تو روییده بودند،
    شاخه ها از دورن تو عبور کرده بودند،
    اما روی سینه ات، همان جا که قلب تو است
    گلی شکفته بود با رنگ های بسیار تند
    و گلبرگ هایش، هر لحظه
    .......................... رنگ عوض می کردند.

    باد ملایم سبزه ها را تکان می داد، و من
    احساس می کردم که سبزه ها
    انگشت های من هستند. خورشید
    شاخه ها را نوازش می کرد، و من
    احساس می کردم که شاخه ها
    دست های من هستند. پروانه ها
    دور گل می چرخیدند
    و از شادی
    در پوست نمی گنجیدم ...
    لابد مرده ام،
    _فکر می کردم، بدون اضطراب،_
    لابد مدت ها است که من مرده ام.
    اما اگر نمرده ام، بد نمی شد اگر
    کمی هم این گونه زندگی می کردم...



    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  9. #109
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    تو را من چگونه فراموش کنم ...

    تو را، من چگونه فراموش کنم؟_
    من، که حالا میان زندگان و مردگان
    ............................ سرگردانم.
    من، که تا نیمه در خاک فرو رفته ام
    و هربار که دست هایم
    ........................... پوشیده می شود از برگ
    ساقه ی گلی بی نام
    با رنگ های تند زهردار
    ..................... از درون قلبم رشد می کند
    می اندیشم که دیگر کی
    و دیگر کجا
    ........... تو را باید فراموش کنم،
    وقتی که نصف من این جا است و
    ..................... تو را به یاد می آورم
    ونصف دیگرم، آن جا، باز
    ناممکن است فراموش کردن
    و دنیای دیگر هم نیست
    برای رفتن ...


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

  10. #110
    کاربر افتخاری kavehn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل سکونت
    home sweet home
    نوشته
    196

    نفری یک لیوان ...

    نفری یک لیوان مشروب خوردیم
    ............................. تا کمی آرام بگیریم،
    بعد، باز هم خوردیم
    ....................... زیرا هنوز باید گریه می کردیم،
    بعد، برف آمد، هم راه با زنی جوان،
    زنی کاملا بی کس
    که خواهش کرد تا برای شوهر و بچه هایش
    ......................... چهار قبر بکنیم.
    خودش، واضح است، نمی توانست،
    ......................... کار زن که نیست
    قبرکندن در آغاز زمستان، وقتی که خاک
    مثل قلب های مان سنگ شده است
    و نه مشروب تسکین درد است،
    ............................. نه صدای دودوک.
    زن ناگهان گفت: نه!
    ....................... یک گودال کافی است،
    ....................... بگذارید همگی با هم باشند،
    ....................... بچه هایم کوچکند،
    ....................... بگذارید پدرشان با آن ها باشد،
    ....................... هرچه باشد هنوز بچه اند،
    ....................... یک هو می ترسند...
    ... و هرچند دیگر برف نمی بارید، اما زن
    مدام سپیدتر می شد... اما ما
    با قلب های تیره
    کنار او ایستاده بودیم و
    بدون شرم، درد خود را گریه می کردیم
    ...................... با صدای بلند،
    دردی که هنوز باید ادامه می داشت...


    هوانس گریگوریان، مترجم واهه آرمن

Tags for this Thread

Bookmarks

قوانین ارسال

  • You may not post new threads
  • You may not post replies
  • You may not post attachments
  • You may not edit your posts
  •